˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙

 

 

به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک

        چرا باید به دور تو بگردم

        ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی

برو با دل بیا تا من بگردم

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

سلام سلام امام رضا

    باز اومدم به مهمونیت

       ممنون که دعوتم کردی

          ممنون،چقدر مهربونی

             کاشکی کبوتری بودم

             پر می زدم رو گنبدت

       شاید دلم آروم می شد

اون بالاها تو حرمت

        کاشکی می شد هر شب و روز

            من تو بهشت تو باشم

            من که می دونم رام میدی

هر چقدر هم که بد باشم

            ولی خودم شرمندتم

               از روت خجالت می کشم

                  ممنون تنهام نذاشتی تو

                   همیشه همدمم بودی

                    تو سختی ها و غصه ها

                    همیشه یاورم بودی

                     ممنونتم امام رضا

                  می بوسم من ضریحتو

                 خودت می فهمی حالمو

             می خوام بشم قربون تو

      خوش به حال اونایی که

می بینن هر شب خواب تو

         کاش که بیای تو خواب من

            تا ببینم رخسار تو

          اگه بیای دلم می خواد

       هیچ وقت بیدار نشم دیگه

همش باشم کنار تو

        فقط با تو ، کنار تو

          مثل الان گریه کنم

          همش بگم:رضا،رضا

        ممنونتم امام رضا

ممنونتم امام رضا

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

کیست این سینه سپر همچو حیدر با وقار

می کند با غرشش دشمن از هر سو فرار

هر زمان با یک رجز با تمامِ قوّتش

در حرم آرامشی می نماید برقرار

با دو چشمانِ ترش لحظه لحظه می زند

بوسه ای بر مشکِ آبِ با فغان و با فکار

کیست این شیرِ غَدَر، پاسبان خیمه ها

بر شهنشاهِ غریب، اوست تنها غمگسار

کیست او زینب دلش هر کجا دنبال اوست

چشم زینب بهرِ او، می شود ابرِ بهار

او که باشد این چنین سوی میدان می رود

لرزه افتد بر دلِ دشمنانِ نابکار

رفته تا آب آورد بهرِ طفلانِ عطش

گر نیاید جان دهد این حرم از انتظار

شاهِ مردی و ادب، عشق و ایمان و وفا

نامش عباسِ علی، کربلا را تکسوار

شاعر : حسن فطرس

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

به چشمِ من تیر نزنید حالا که قلبم غمینه

  مادرِ من داره می آد می خوام که چشمام ببینه

    دستِ من و جدا نکن تا واسه مادر بمیرم

 زیر بغل های اون و می خوام با دستام بگیرم

  مشک من و پاره نکن نذار که سختی بِچِشم

    من از دو چشمِ اصغرِ تشنه خجالت بِکِشم

     به فرق من ضربه نزن حالا که نقشِ زمینم

  بذار ز لب های حسین بوسه ی آخر بچینم

   نیزه نزن تو سینه ام حالا که دل پریشونم

       بعد یه عمر وفای خود مدیون زینب بمونم

شاعر : حسن فطرس

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک

جالب اینجاست تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی.

ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام!

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

آقا به حقِ چشمی، که غرقِ خون ز تیره

هر ساله تو تاسوعا دلم برات می گیره

پر می زنه دلِ من به علقمه دمادم

لحظه ی جون دادنت آقا می آد به یادم

وقتی می آد به یادم که مرغ دل رها شد

لحظه ای که یا عباس دستِ شما جدا شد

وقتی می آد به یادم که ناله سر می دادی

از روی زینِ اسبت سر رو زمین نهادی

وقتی می آد به یادم ز مشکت آب می ریخت

سرشک تو برای طفلِ رباب می ریخت

وقتی می آد به یادم که با نوای خسته

نقش زمین شدی و فرقِ سرت شکسته

خاک پر از خون و اشک، علقمه بسترت بود

ناله ای رو شنیدی که آه مادرت بود

می گفت منم فاطمه مادر تو یاسِ من

قربون قد و بالات حضرتِ عباسِ من

چرا قدت شکسته همچو قدِ کمانم

قصه ی مشک پاره از تو چشات بخوانم

بعد تو روز حرم تاریک دیگه چون شب

وای از حسین تنها وای از نگاه زینب

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


من که ادب تشنه ی یک غمزه ی ابروی منه

   از اوّل عمر همه جا اسمِ وفا روی منه

     می رم برات آب بیارم گریه نکن اصغرِ من

    این قده بی تابی نکن طفلک مه پیکرِ من

آبِ فرات مهربونه قدرِ لبات و می دونه

     صورتِ ماهت از عطش مثلِ گلهای خندونه

       داداش حسین بذار برم مشکم و پر آب بکنم

     بیارم و اصغر تو تا کمی سیراب بکنم

داداش حسین نگو نرو آخه به من سقا می گن

   اگه حرم آب نداره مردم به من چها می گن

     ناله ی اصغرت می آد لحظه ی مردنِ منه

     ببین صدای العطش آتیش به جونم می زنه

     اگه نَرَم آب بیارم شرمنده ی رباب می شم

از خجالت پیش همه بدون که من هم آب می شم

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

چه می شد ای خدا مشکم مرا حاجت روا می کرد

به حق هر دو دستانم همه دردم دوا می کرد

به یاد اصغر نالان که عطشان و پریشان است

کمی از آبِ باقی را برای او سوا می کرد

خدایا عاقبت دیدی شدم شرمنده ی اصغر

چه می شد این فراتِ غم مرا در خود فنا می کرد

ز روی کودکان او خجالت می کشم یا ربّ

چه می شد ناله ی زینب دلِ من را رها می کرد

کنار علقمه آید نوای شیون و زاری

شنیدم مادرم زهرا مرا هر دم صدا می کرد

توانِ دیدنِ رویِ رقیه کرده مجنونم

چه می شد دشمنم اکنون سر من را جدا می کرد

به ذکرِ نام مولایم خیالم طفل شش ماهه

دلم هر لحظه با شورِ دل زینب صفا می کرد

نوای یاری عشقم حسین تشنه ی زهرا

قسم بر هر دو چشمانم ز دل صد عقده وا می کرد

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

سقا نظر کن تشنه ام طاقت ندارم

طفلِ صغیرم بر عطش عادت ندارم

آبی بیاور سینه ام آرام گیرد

خشکیده لب هایم ز مشکت کام گیرد

رفتی عمو باشد خدا پشت و پناهت

چشمان اهل این حرم مانده به راهت

ما منتظر بر درگه خیمه بمانیم

انجام وعده از عمو را جمله دانیم

اما پدر آمد عموی ما نیامد

یاربّ چرا آرامشِ دلها نیامد

بابا کمر بگرفته از داغ جدایی

گوید برادر جان ابالفضلم کجایی؟

دانم عمویم کشته ی این خاک گردید

روحش روانه در دلِ افلاک گردید

آید عمویم من دگر حرفی نگوییم

من جز عمو در این حرم چیزی نجویم

شاعر : حسن فطرس

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

عکس متحرک مذهبی

دلت را خانه ما کن، مصفّا کردنش با من

    به ما دردِ دل افشا کن، مداوا کردنش با من

      اگر گم کرده ای ای دل، کلید استجابت را

         بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من

           بیفشان قطره ی اشکی، که من هستم خریدارش

             بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من

              اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن بازآ

                در این خانه دق الباب کن، وا کردنش با من

               به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم آنی

             طلب کن آنچه می خواهی، مهیّا کردنش با من

           بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را

         بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من

        چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن

       غم فردا مخور، تأمین فردا کردنش با من

    اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت

تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

درباره وبلاگ

گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
موضوعات
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 251
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دعای فرج
Multijob Gplus Code
تماس با ما